یادم نیست کی، احتمالا قرنها پیش فیلمی دیدم که شخصیت اولش کسی را استخدام کرده بود که او را بکشد. حالا نمی دانم خودش تخمش را نداشت که زندگی اندوه بار و آزگارش را تمام کند یا چه. آقای قاتل بعد از پیشنهاد دادن راه های مختلف قتل، از جمله زیر گرفتن با ماشین، تیزی، اسلحه و. پولش را تمام و کمال گرفت و اطمینان داد راس ساعت مقرر قتل انجام می شود. مقتولِ خودخواسته هم عکسی از خودش به قاتل داد و یادم نیست کدام راه را انتخاب کرد.
اشتراک گذاری در تلگرام
دلم میخواهد دوباره سر در وبلاگ بزنم زندگی در دست تعمیر است. دلم میخواهد دوباره تلاش کنم و سگ دو بزنم تا جانم در برود. این همه اصرار و رها نکردن برای چیست؟ برای اینکه از سی سالگی میترسم. از اینکه سی سالم بشود و هنوز بارم را نبسته باشم و حتا بار کجی هم نداشته باشم که به مقصد برسانم. میبینید؟ شور و شوقی در کار نیست. چسبیدن به زندگی در کار نیست. عشقی هم دیگر در کار نیست. هرچه هست ترس است و اضطراب و غمِ آینده.
اشتراک گذاری در تلگرام
گفت بنشین هرچه توی ذهنت وول می خورد پیاده کن روی کاغذ. آنقدر بنویس و سیاه کن تا ریشه مشکلاتت از مغزت یا یک جاییت بزند بیرون. برای اولین بار سعی کردم به جای حواله کردن توصیه اش به آنجایم، حرفش را گوش کنم. نوشتم و نوشتم و می دانید چه شد؟ ریشه مشکلاتم را پیدا کردم. ایده آل گرایی، گشادی و ترس. یعنی سر هرکدام از نخهای زندگی مرا بگیرید و بروید، تهش می رسید به یکی از این سه مورد. دعوت فلانی به صرف قهوه را نپذیرفتم، فلان باشگاه و کلاس را به خاطر درجه یک نبودن
اشتراک گذاری در تلگرام
نمیدانم روزگار با این ریتم کند و کشدار چطور سریع میگذرد؟ این بزرگترین پارادوکس حیات نیست؟ اینکه فاصله صبح تا عصر اندازهی یک هفته طول میکشد ولی انگار همین پریروز بود که آخرین امتحان نهایی سوم دبیرستان را دادم و برگشتم خانه که یک نفسی بکشم؟ نکند ساعتها دروغ میگویند؟ از زندگی چه فهمیدم؟ در این سالها چهکار کردم؟ جواب هر دو سوال هیچ است. هیچ و پوچ. فقط روز به روز کفهی خاطرات تلخ را سنگینتر کردهام و خاطرات شیرین را آنقدر مرور کردهام که دیگر نخنما
اشتراک گذاری در تلگرام
گاهی آنچنان بار غصه زیاد میشود که تنها گزینهی پیش رویم این است که خودم را بکشم و راحت کنم. آنقدر راههای مختلف خودکشی را گوگل کردهام که همه را حفظم. راههای کوتاه، راههای طولانی. راههای سریع، راههای زجرآور. راههای سینمایی و تاثیرگذار و پر سر و صدا، راههای نشان دهندهی اعتراض. ای کاش تخمش را داشتم و تا حالا ترتیب خودم را داده بودم. زندگی زیادی زجرآور شده. منظورم این افسردگیهای فصلی و تغییرات هورمونی نیست.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت